آیلینآیلین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

آیلین طلا تربچه ی زندگی

خاطرات تربچه و مامانش(عکس)

سلاممممم ایلین مامان الان که دارم مینویسم روز 21 فروردینه این مدت وقت نکردم بیام تا از شیطونیات بگم دخترکم خیلی شیطون شدییییییی مامانی همش بلند بلند جیغ میزنی و ذوق میکنی و بلند میخندی من که ضعف میکنم با صداهات گلمممممممم از دیروز تا خالا فقط 6 ساعت خوابیدی عزیزممممممم این نخوابدنت باعث شده که امروز بنده نرم دانشکاه چون تا صبح بیدار بودی و منم نگات میکردم ( از ناجاری؟) و شما با اون چشات تو تاریکی زل زده بودی به من و میخندیدی 3 روزه اصرا داری دست مارو بگیری و بشینینمیدونم چرا اینقدر عجله داری مامانیییی خلاصه که رو زمین و هوا بند نمیشیییییییییی ماشا.... دیگه بگم که تو روز13 بدر  اولین 13 شما بود همگی رفتیم بیرون و شما از...
30 فروردين 1392

اولین عید با حضور آیلین (عکس )

امسال اولین سالی بود که ما 3 تا شدیم اولین نوروزی که با وجود عشقم قشنگتر از همیشه بود .... وایییییییییییییی از موقع سال تحویل چی بگم .. فقط بدو بدو بود  من و بابا همش در حال دویدن بودیم امسال با وجود یه وروجک مثل ایلین مگه میشه کارارو انچام داد... تازه ساعت 2:20 7سین چیدم همون موقع شما اونقدر نق زدی که اصلا نفهمیدیم کی سال تحویل شد بعدشم تو بغلم خوابت برد اول اینو بگم که مامان کلی گشت تا واست کفش پیدا کنه ب یه تل خوشگل وایییییییییییییی اونقدر ناناز میشی تو لباسای عیدت خوش تیپ من !!!!!!!!!! روز 30 و 1 رفتیم عید دیدنی هر جا میرفتیم کسی ما رو تحویل میگرفت همه از دستم میگرفتنت میبردنت کلی هم عیدی گرفتی ( با هم شریکیماااا...
30 فروردين 1392

مشهدی تربچه

ایلینم سلام امروز 30 فروردینه عزیزم هفته پیش رفتیم مشهد کلی خوش گذشت شما هم خیلی خانم بودی مامانیییییییییییی تو قطار بیشتر خواب بودی وقتی هم بیدار شدی از تعجب داشتی شاخ درمیاوردی و با چشات همه سوراخ سمبه های قطار رو وارسی کردی وقتی میخواستیم بریم حرم واسه اولین بار گذاشتیمت تو اغوشی کلی ذوق کرده بودی ( البته از اون روز تو کالسکه نمیشینی جون اغوشی میخوای که فضولی کنی ) با بابا 2 بار رفتی زیارت و واسه همه دعا کردی مامانییییی اما روز اخر تو حرم حسابی گل کاشتی موضوع ازین قرار بود که ما ساعت 2:30 بلیط داشتیم ساعت 12:15 بابا رفت زیارت من و تو هم تو حیاط بودیم که یهو وقت اذان شد ما رفتیم اون اخر نشستیم منتظر بابا اما ساعت 1 شد هنوز بابا...
30 فروردين 1392

یه نی نی جدید ( پسر عمه زا )

عزیزم امروز من از صبح دانشگاه بودم و تو پیش مامان بابا بودی عمه محبوبه تو شیمکش نی نی داره که امروز میخواستن تختشو بیارن و تو بت مامان بزرگ رفته بودی اونجا قربونت برم سرخود شدی بی اجازه همه جا میری.... بعر از ظهر هم ما اومدیم اونجا ایشا... مبارکش باشه شما که کریر و تختشو افتتاح کردی عزیزمممممممممممممممم کلی خوش خنده بازی دراوردیییییی و دل همه رو بردی اخر شب هم ساعت 12 شب مامانی زنگ زد که دلش واست تنگیده میخوان بیان تا اومدیم خونه اونا اومدن تا ببیننت سوگلی خونواده ها شدیاااااااااااا خلاصه یه سری هم عکس ازت گرفتیم )دست عمو امیر ) درد نکنه که واست میزارم اینجا دوست دارم عشق زندگیممممممممممممممممم راستی دیگه کم کم داری بلند ...
30 فروردين 1392

سیسمونی 2

اینا یه سری از کفش و جورابای تربچه ای اینا گل سرای تربچه شیشه ولوازم شیردهی وسایل غذاخوری تربچه سرویس رخت خواب دخترم که مامانم واسش دوخته(واسه تخت پارک) اینم مخصوص نوزادی سرویس دم دستیش سرویس تختش وسایل حمام وسایل بهداشتی پیش بند و شورت لاستیکی و... اسباب بازی چیدمان وسایل   بقیه خریدارو تا یکی دو روز دیگه میزارم یه کمی هم خورده کاری داره اتاقش تموم شد عکس از نمای کلی اتاق هم میزارم... امیدوارم دخترم خوشش بیاد... ...
16 آذر 1391
1